ماجرای ضحاک

ساخت وبلاگ


ضحاک، در چهل سال آخر عمر خود حالت روحی ای دارد که بی شباهت به وضع روحی مکبث* نیست. ضحاک و مكبث هر دو در وضعی قرار میگیرند که نمی توانند به بیداد و جنایت دست نزنند، آنهم بدانگونه که هر ظلم، ظلمی دیگر و هر کشتار، کشتاری دیگر بدنبال خود میکشاند هر دو از بار جنایتی که بر پشت دارند نا آرام و وحشت زده اند و از عاقبت کار خویش بیم دارند. مكبث لكه خونی محو دست خود میبیند که آب همۀ اقیانوس‌ها از شستن آن عاجز است و ضحاک مارهای خود را بر دوش دارد که هر چه بریده شوند از نو میرویند ماکیت فریاد میزند «مكبث خواب را کشته است! یعنی دیگر قرار نمی تواند گرفت؛ از ضحاک نیز آرام و خورد و خواب گرفته شده ضحاک می پندارد که اگر فریدون را به چنگ آورد و بکشد، دیگر آسوده خاطر خواهد شد؛ مكبث همین گمان را دربارۀ فلینس پسر (بانکو» دارد. هر دو از مرگ خود باخبر شده اند (یکی بوسیلهٔ خواب گزاران و دیگری بوسیله جادوان) و بیهوده می کوشند تا بر تقدیر فائق آیند.
از وقایع عجیب توجیه ناپذیر و تا حدی خنده آور زندگی ضحاک این است که چون همه راهها را بر خود بسته می‌بیند در صدد آن بر می آید که از مردم تصدیق حُسن سابقه بگیرد. بدین قصد گروهی از بارگاهیان خود را در مجلسی جمع می‌کند و از آنان می خواهد که بر کاغذی گواهی دهند که ضحاک مردی نیکوکار، راستگو و دادپرور است و در طی عمر خود جز خدمت به خلق کاری نکرده است. بیچاره با ساده لوحی تمام گمان می برده است که اگر جمعی بر خوبی او گواهی دهند، همه کارها روبراه خواهد شد و خطر زوال برطرف خواهد گشت. «ولی لطف قضیه در این است که از این تدبیر درست نتیجه عکس گرفته می شود و از همان مجلس آتش قیام افروخته میگردد.» کاوه آهنگر که همان لحظه به دادخواهی آمده است از طرف ضحاک دعوت می شود که وی نیز گواهی خود را بر آن کاغذ ثبت کند و او سرباز می زند و استشهاد نامه را از هم می درد. آنگاه چرم پارۀ خود را بر سرچوب میکند و مردم را به عصیان فرامی خواند.
این صحنه و صحنه گفتگوی ضحاک با پیشکارش چاشنی ای از «کمدی» در این داستان جدی می‌نهد در برخورد با پیشکار بلاهت و خرفتی ای از ضحاک دیده می شود که برخلاف انتظار است مگر آنکه تصور کنیم که بر اثر وحشت، دستخوش بهت زدگی شده است. کندرو، پیشکار او خبر ظهور فریدون را به او می دهد؛ حکایت میکند که چگونه ملک را تصرف کرد و کاخ و سرای او را در اختیار گرفت. با توجه به اینکه ضحاک از چهل سال پیش منتظر چنین واقعه ای بوده است، معقول نیست که ادراک موضوع برایش دشوار باشد. پس چنین بنظر میرسد که شعور او دسخوش فتور شده است و این حال باز به حال مكبث شبیه است به پیشکار خود پاسخ میدهد «شاید مهمان باشد پیشکار میگوید آیا تاکنون دیده شده است که مهمان با گرز گاوسر به خانه کسی رود؟ و او جواب میدهد مهمان هر چه گستاخ تر خوش قدم تراست»

پی نوشت:
Macbeth مكبث نام یکی از تراژدی‌های بزرگ شکسپیر است. داستان این است که ماکیت سردار اسکاتلندی بوسیله زنان جادوگر باخبر میشود که پادشاه خواهد شد. بر اثر این پیشگوئی و به سائقه بلند پروازی در شبی که «دونکان» پادشاه اسکاتلند مهمان اوست، به تشویق و دستیاری همسر خود او را میکشد و گناه را به گردن نگهبانان پادشاه می افکند. سپس برای مخفی داشتن این راز نگهبانان را نیز به قتل میرساند آنگاه دستخوش هراس جانفرسانی می شود و برای غلبه بر آن ،حال کسان دیگری را نیز نابود میکند. سرانجام زنش به سبب بار جنایتی که بر پشت دارد دیوانه میشود و میمیرد و خود او نیز در جنگی که درگیر می شود به دست مالکولم پسر شاه پیشین و هواداران او شکست میخورد و کشته میشود پس از او، وضع به حال سابق باز میگردد و مردم از نو روی آسایش بخود می بینند...

منبع: کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

خط سوم...
ما را در سایت خط سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sky2skyo بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1402 ساعت: 21:47