طبق معمول همیشه که چندماه یکبار میبینمش، موهایش را آنطور که میخواست کوتاه و بعد رنگ کردم و وقتی رفت حمام پشتش را کیسه کشیدم، اما برای اولین بار ناخنهای پاهایش را گرفتم، نمیخواست خجالت میکشید با اینکه سختش بود، اما برای من مهم نبود که مادرم است انگار یکی از بچههایم بود... ناخوداگاه یاد تکه هایی از فیلم جدایی نادر از سیمین افتادم ولی خدارا شکر کردم که علیرغم بیماریهای داخلی، بدنش ظاهراً سالم و سرپاست و نیاز به مراقبت من ندارد و خدا را بیشتر شکر کردم که خواهرم پرستاری ست که در حد یک پزشک متخصص، معلومات و توانایی درمانگری دارد و حواسش به داروها و سلامتی مادر و بقیه هست...
میدانم رفتن من این بانوی کارآفرین گمنام و سختکوش و هنرمند را چقدر ناراحت کرده و همیشه چقدر دلبسته و وابستهی حضور من در زندگیاش بوده و هست و من خیلی سال پیش یکبار برای همیشه به خاطرش پا روی قلب خودم گذاشتم تا رنج دوریام عذابش ندهد ولی اینبار این مسیر سبز را به خاطر آیندهی بچههایم انتخاب کردم و این سرسختی و ایثار را از خودش آموختهام...
این را نوشتم تا بگویم چه اندازه به زنان خانوادهام افتخار میکنم حتی به زن بودن خودم...
سالها پیش دقیقاً چنین روزی پس از چندماه که از کاشیکاریهای آشپزخانه و سرویس بهداشتی همراه پدر گذشته بود، آخرین تکه از مبلمان 12+1نفرهی خانه یعنی میزتلفن را دست تنها با پارچههای تازه خریده شدهای که خودم برش زده بودم رویهکوبی و اسفنجهایش را تعویض کردم و به سفر کاریای رفتم که منجر به آشنایی من و همسرم شد و مسیر زندگیام را -که تمام عمر عین یک پسر مسئولیتپذیر درس خوانده و همزمان کار کرده و در عین حال برای حفظ خانه در بهترین شکلش به دخترانهترین حالت ممکن کوشیده بودم- تغییر داد و من با روی دیگر خودم آشنا شدم، قابلیتهای زنانه و مادرانهای که هرگز فکر نمیکردم در من وجود داشته باشد... اگرچه همچنان سالهاست که به خاطر شرایط شغلی همسرم بازهم در اوج مادرانگی برای فرزندان و زندگیام نقش یک مرد و پدر هم ایفا میکنم و احتمالا بازهم به فرزندانم بدهکارم اما هرگز در برابر سختیهای مسیرم سر خم نکردم و تا توان دارم تلاش میکنم...
امروز متوجه شدم دومین نفر که به جای من به شرکت رفته بود اخراج شد و مدیر در زمانهای متفاوت در این دو سال چندین بار با لحنی مستاصل از خواهرم که معرف نفر دوم بود و گاهی جور ایشان را میکشید، پرسیده بود آخه خواهر شما چرا رفت؟ من با نوزادی ۹ ماهه به این شرکت رفته بودم و بعد از ۶ سال و نیم با نوزادی ۷ماه و نیمه از کارم استعفا دادم... با بچه هایم کار کردم و درسخواندم، هنوز هم میخوانم تا زنده ام و مغزم کار میکند و دستهایم توان ورق زدن کتابها و تایپ کردن دارد چنین خواهم بود اِنشأالله...
خواستم بگویم به زن بودن و دختر بودن خودتان افتخار کنید زیرا این زنان هستند که میتوانند توامان زن و مرد، دختر و پسر باشند و قابلیت بازآفرینی دارند... این زنان هستند که به سبب عواطف قوی از شهود بالایی برخوردارند و راز گل سرخ* را میدانند...
هرگز تسلیم نشوید...
لااقل به قول تکهای از آهنگ hey you پینک فلوید؛
بدون مبارزه تسلیم نشوید...
Dont give in with out a fight
-----
* سهراب سپهری:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم...
-----
پی نوشت:
خواندن کتاب نمادهای اسطورهای و روانشناسی زنان نوشته شینودا بولن را به تمام دختران و زنان سرزمینم توصیه میکنم... اگر تهیه نسخه چاپی برایتان دشوار است در تلگرامم پیام بگذارید فایل پیدی افش را میفرستم.
پینوشت دو: امروز حتی برای اولین بار در عمرم، لپهای آب شدهی پدرم را کشیدم و دست چپش را بوسیدم. چقدر مهرورزی به جای خشم درونی و نفرت، بخشش به جای کینه میتواند قشنگ و عمیق و معنابخش به زندگی باشد... آرزو دارم در سال پیش رو تک تک مردم این سرزمین در مسیر صلح درونی قرار بگیرند خط سوم...
برچسب : نویسنده : sky2skyo بازدید : 19