برای دانش‌آموزا برای آینده

ساخت وبلاگ

تصمیم گرفته بودم مدتی که در این شهرستانک زندگی میکنم مشغول معلمی باشم بلکه چیزی به دانش‌اموزان یاد بدهم برای'>برای ساختن آینده بهتر... البته که سالها بود از آزمون های استخدامی (تهران با درصدهای بالا) ناامید شده بودم...

دو سال قبل، روستایی که بودیم مدرسه دولتی بود، به توصیه مدیر رفتم اموزش پرورش استان تا درخواست بدم همه مدارکمو بردم اما کارگزینی گفت نیرو نیاز نداریم بدون هیچ پرسشی از سوابق تحصیلی و شغلی. درحالیکه به علت کمبود معلم، دانش‌آموزان دختر و پسر به صورت ادغام شده سر کلاس می‌نشستند(از اونجایی که هنوز زیرساخت‌های فرهنگی مناسبی وجود نداره، بعدها این مسئله تبعات ناخوشایندی به خاطر رفتارهای خشونت آمیز کلامی و فیزیکی پسرها با دخترها و عورت‌نمایی داشت) . سال قبلترش هم دو مقطع در یک کلاس همزمان تدریس میشده. البته حرفشون این بود که تعداد بچه ها کمه در حد کلاسهای غیرانتفاعیه... امسال که اتفاقی چشمم به آگهی استخدام معلم در مدرسه غیرانتفاعی افتاد گفتم یکبار دیگه تلاش کنم شاید نتیجه داد، امروز رفتم مصاحبه، با هر مدرکی که میذاشتم روی میز مدیر و صحبت از سوابق شغلی و مهارت‌هام، به به و چه چه نثارم میشد... از دستمزد ساعتی سی هزار تومن که گذشتیم رسیدیم به قسمت جالب ماجرا... خانم مدیر فرمودند با توجه به اینکه رویکرد ما در این مدرسه قرآنی هست و بر پرورش!!! بچه ها در کنار آموزش!!! تاکید داریم، اولویت ما اینجا با چادر هست! شما که پوششتون کامله امکانش هست چادر هم سرتون کنید وقتایی که میاید مدرسه؟ پوزخندی زدم و گفتم از اول راهنمایی تا یکسال و نیم پیش چادر سرم می‌کردم اما دیگه اینکارو نمی‌کنم و باتوجه به اینکه بحث شما پرورش! بچه‌هاست ( دلم می‌خواست بپرسم پرورش فضایل یا رذایل اخلاقی؟) دُرُست نمی‌دونم که معلمشون به چیزی که نیست تظاهر کنه. این مصداق عینی تظاهر و ریاست... می‌دونم که خیلی‌ها به خاطر حفظ یا کسب جایگاه و منصب شغلی این‌کارو می‌کنند ولی من نمی‌تونم و نمی‌خوام، پس ؛ نه! «توی ذهنم: حتی اگر سی میلیون حقوقش بود اینکه سه میلیونم نمیشه*»... در نهایت احترام از هم خداحافظی کردیم و من توی ذهنم به این فکر می‌کردم که اگر از چند دهه پیش به این‌سو مردم به چیزی که در سر و مغز و روح آدم‌ها می‌گذره بیشتر اهمیت می‌دادن تا چیزی که روی سر ادم‌ها و جسمشون هست یا نیست، الان مملکت ما چنین به قهقرا نرفته نبود...

پی نوشت یک:

* احتمالا بعضیا با خودشون فکر می‌کنن؛ هرآدمی یه قیمتی داره ولی این مبلغی نیست که به کار من بیاد(روزهایی که پسرمو میذارم خانه کودک ساعتی هفتادهزار تومن و کلاس زبان دخترها جلسه ای سیصد هزار تومن هزینه‌ش میشه) چون از جای دیگه‌ای درآمد بخور و نمیر شرافتمندانه‌ای دارم، دلم می‌خواست قدم فرهنگی‌ ای بردارم...

پی نوشت دو: اومدم بیرون و با تلخند و افسوس ماوقع رو برای همسرم تعریف کردم. هی با تعجب می‌گفت واقعا اینا رو گفتی؟ گفتم آره و خوشحالم از اون«نه» که محکم گفتم... می‌دونم برای خودم دردسر درست کردم، چون الان اون خانم دقیقا می‌دونه من کجا درس می‌خونم و زندگی می‌کنم و شماره تماسم هم داره ولی بالاتراز سیاهی رنگی نیست... تغییر باید از یه جایی شروع بشه... و دیوار استبداد برلین آجر به آجر فرو بریزه...

آهنگ پینک فلوید توی ذهنم چرخ می‌زنه...

We don't need no education
We don't need no thought control
No dark sarcasm in the classroom
Teacher, leave the kids alone

Hey, teacher, leave them kids alone
All in all, it's just another brick in the wall
All in all, you're just another brick in the wall

We don't need no education
We don't need no thought control
No dark sarcasm in the classroom
Teachers, leave them kids alone

Hey, teacher, leave us kids alone
All in all, you're just another brick in the wall
All in all, you're just another brick in the wall

If you don't eat yer meat, you can't have any pudding
?How can you have any pudding if you don't eat yer meat
You! Yes, you behind the bike stands
Stand still, laddy

پی‌نوشت سه:

دلم می‌خواست از اون خانم بپرسم؛ شما اگر خدای نکرده خودتون یا عزیزانتون دچار بیماری صعب‌العلاج مربوط به زنان بشین آیا به یه خانم محجبه دوره طب سنتی دیده مراجعه می‌کنید یا به یه خانم دکتر غیرمحجبه که در زمینه اون بیماری فوق تخصص داره؟

مسئله این نیست که من کسی هستم، باهوش یا خلاق و کوشا هستم یا نیستم، مسئله اینه که همیشه سرشار از شوق آموختن (از دیگران و به دیگران) هستم. به همین علتِ حس هیچی نبودن و در راس امور قرار گرفتن کمتر از هیچ‌ها و تا این حد بارها و بارها آزرده شدن، تعجب نمی‌کنم که چرا نخبه ها مهاجرت می‌کنند، اساتیدی که سرشون به تنشون بیارزه یکی یکی اخراج میشن و دانشجوهای با شرافت از تحصیل تعلیق میشن...

نمی‌دونم چرا این‌روزها یاد ماجرای خمرهای سرخ کامبوج می‌افتم...

#ازماست_که_برماست

خط سوم...
ما را در سایت خط سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sky2skyo بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 14:41