این را چندی پیش کامنت گذاشتم پای پست یک دوست در اینستا:و امر به معروف گاهی امر به کسب معرفت و دانش و آگاهی و شناخت است و رسیدن به درک مسئلهی وحدت وجود در آنصورت چه ریشه معروف را عُرف بگیریم چه عَرَف در نهایت به یک نقطهی مشترک میرسیم به نام اکثریت و در پی آن به وحدت در تکثّر... آنگونه که سی مرغ عطار سیمرغ را ساختند به عنوان نماد واحد حکمت و خِرَد... امر به معروف امر به خِرد جمعیست... امر به مهربانی و عشق ورزیدن ست... یافتن طیفهای گوناگون نور خداوند در وجود تک تک مخلوقات و موجودات هستیست. پذیرش این باور که هرکه تکه ای از پازل آفرینش را تکمیل میکند و باید بکوشد با دیگر قطعات، نقاط همپوشانیاش را بیابد... نه آنکه تمام تکه ها را برش بزند بتراشد و بخراشد تا همه همشکل شوند...پی نوشت: آدم یاد بوته های یک دست و یک شکل حاشیه اتوبان ها و فضاهای سبزی می افتد که شهرداری با تیغه های چمن زنی با هدف زیباسازی و مبلمان شهری به جانشان افتاده. البته آنها که آدم نیستند حتی اگر جیغ بزنند صدایشان در دامنه شنوایی انسان قرار نمیگیرد، ولی چرا با آدمها شبیه آن بوته ها رفتار میشود نمیتوانم درک کنم! چرا صدای فریاد و استمداد طلبی این انسانها شنیده نمیشود؟ نمیدانم! آیا گوشهایی که نمیشنوند به سبب شکمهایی ست که با لقمههای حرام پر شدهاند؟ شاید زیبایی آنها در یکدستیشان باشد آنهم از نگاه بشر نه خود هستی ولی آیا این رویکرد در خصوص خود انسان هم صادق است؟ یا در بینظمی هستی، نظمی اساسی هست که از چشم و گوش و قلب آدمی پنهان مانده و در حجاب است؟(حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز)... آفریدگار این همه تنوع در خلقتش به ویژه انسانها دارد آنوقت یک عده کاسه داغ تر از آش فکر میکنند چهارده قرن پ, ...ادامه مطلب
دولت کمونیستی آلمان شرقی، چهلسالگی خودش را جشن میگیرد با تانک و رژه و خرسندی رهبران حزب و حالتی از «هر چه کمونیستتر، آدمی بهتر» در خیابانها و رسانهها برای لاپوشانی اقتصادی فروپاشیده، اما مثل همیشه در چنین مراسم پرریختوپاشی، انگار مردم معمولی آدم نیستند. مردم فقط باید به دستورالعملهای رهبران حزب برای رستگارشدن در شعارهای نامعلوم و مجهول عمل کنند حتی اگر گرسنهتر و فقیرتر و آرزومندتر شده باشند. مردم همچنان باید در حسرت چندساعت زندگی آن سوی دیوار برلین و تصور زندگی آزاد آنطرفیها، روز را در بلوک شرق شب کنند.مادر از نزدیکان به بالاییهای حزب آماده میشود که به جشن و مراسم شام شاهانه در مملکتی کمونیستی برود و طبق معمول در حال تنظیم شکایتنامهایست به فروشگاهی در آلمان غربی؛ اینبار در نامهای به مدل لباس زیر زنانهای ایراد میگیرد چون معتقد است زنان کارگر نباید چنین چیزهای زنندهای بپوشند، چون از دید او قرار نیست زنان این سمت دیوار شبیه شاهزادهها باشند و رفقای کارگر و کشاورز این سَمت در آلمان شرقی در شأن خود نمیدانند از این چیزها حتی به عنوان لباس زیر بپوشند.پسرجواناش که در این نظام به دنیا آمده و خسته است از این همه هدایت به سمت رستگاری وعدهدادهشده و رؤیاهای بر بادرفته، به مادر وفادار به این نظام میگوید: «بوی پایان میآید. بوی تغییر. انگار این پیرمردهای کمونیست امسال برای آخرین بار دور هم جمع شدهاند.»مادر که گفتههای لنین را سرمشق زندگی دارد، به او میتوپد که فکر مهاجرت را نکند، چون «همینی که هست» و جوان این روزگار و جوان آن روزگار معنایی ندارد، ولی حقیقتاً همان شب تغییر اتفاق میافتد. مردم تصمیم میگیرند در کنار هم پیادهروی سادهای را در پاسخ به آن رژههای پر , ...ادامه مطلب
طبق معمول همیشه که چندماه یکبار میبینمش، موهایش را آنطور که میخواست کوتاه و بعد رنگ کردم و وقتی رفت حمام پشتش را کیسه کشیدم، اما برای اولین بار ناخنهای پاهایش را گرفتم، نمیخواست خجالت میکشید با اینکه سختش بود، اما برای من مهم نبود که مادرم است انگار یکی از بچههایم بود... ناخوداگاه یاد تکه هایی از فیلم جدایی نادر از سیمین افتادم ولی خدارا شکر کردم که علیرغم بیماریهای داخلی، بدنش ظاهراً سالم و سرپاست و نیاز به مراقبت من ندارد و خدا را بیشتر شکر کردم که خواهرم پرستاری ست که در حد یک پزشک متخصص، معلومات و توانایی درمانگری دارد و حواسش به داروها و سلامتی مادر و بقیه هست...میدانم رفتن من این بانوی کارآفرین گمنام و سختکوش و هنرمند را چقدر ناراحت کرده و همیشه چقدر دلبسته و وابستهی حضور من در زندگیاش بوده و هست و من خیلی سال پیش یکبار برای همیشه به خاطرش پا روی قلب خودم گذاشتم تا رنج دوریام عذابش ندهد ولی اینبار این مسیر سبز را به خاطر آیندهی بچههایم انتخاب کردم و این سرسختی و ایثار را از خودش آموختهام...این را نوشتم تا بگویم چه اندازه به زنان خانوادهام افتخار میکنم حتی به زن بودن خودم...سالها پیش دقیقاً چنین روزی پس از چندماه که از کاشیکاریهای آشپزخانه و سرویس بهداشتی همراه پدر گذشته بود، آخرین تکه از مبلمان 12+1نفرهی خانه یعنی میزتلفن را دست تنها با پارچههای تازه خریده شدهای که خودم برش زده بودم رویهکوبی و اسفنجهایش را تعویض کردم و به سفر کاریای رفتم که منجر به آشنایی من و همسرم شد و مسیر زندگیام را -که تمام عمر عین یک پسر مسئولیتپذیر درس خوانده و همزمان کار کرده و در عین حال برای حفظ خانه در بهترین شکلش به دخترانهترین حالت ممکن کوشیده بودم- تغییر داد , ...ادامه مطلب
داشتم کشوهارو مرتب میکردم چشمم به فاکتور خریدهای چهارماه پیش یعنی آبان۱۴۰۲ از هایپر... افتاد. جمع کل چهار میلیون.خرید چند روز قبل جمع کل چهار و نیم میلیون.کنجکاو شدم قیمت اقلام رو چک کنم. نکته جالب حذف یکسری از اقلام از خرید جدید بود. چون معمولا ماهانه یا سه هفته یکبار یکسری موارد مشخص رو خرید میکنیم. از فاکتور جدید این موارد حذف شده بود: یک کیلو مغز گردو، یک کیلو مغز بادام، سبزی سرخ کرده قرمه سبزی و سبزی آش، پودر آویشن( اون موقع کیلو ۸۰۰ بود که ۲۵۰ گرم خریده بودیم)، ۳۲۵ گرم پودر قهوه(کیلویی ۵۰۰)، یک بسته از دوبسته سینه مرغ یک و نیم کیلویی...) قسمت تلخند قضیه اینه که چهارماه بین دوفاکتور فاصلهست و بهای اقلام محذوف حدود یک و نیم میلیون... یعنی آنچه اکنون خریدیم چهار ماه پیش با دو و نیم میلیون خریدهبودیم( یعنی در این مدت ۲ میلیون رفته روی اجناسی که ۲,۵ میلیون ارزش داشتند)...قیمتها روزانه، هفتگی و ماهانه بیوقفه درحال افزایش و حقوقها سالی یکبار اضافهمیشود... مملکت نیست که بیصاحبخانه ست، ویرانهستپی نوشت:امروز رفتم کمی میوه بخرم... پسرک سه ساله عاشق موزه قیمتشو پرسیدم؛ موز شده بود کیلو صدتومن! گفتم امروز نمیشه اینو بخریم، بعدا با بابا بیا بخر(وعده سر خرمن) دست گذاشت روی انار... خیلی سرتق بازی دراورد پرسیدم چند؛+کیلو ۷۵ هزار تومن! ترسیدم برای بقیه خریدهام پول کم بیاد گفتم میشه همین یکی که برداشته حساب کنید. +بله - ببخشیدچقدر شد؟ +۲۵ تومن! انار رو که آورد خونه و براش چهارقاچ کردم، با اون دستای کوچولوش به من و دوتاخواهراش هرکدوم یک تکه داد. گفتم من نمیخوام برای خودت چیزی نموند آخه فسقلی. مرد کوچک من... و در یک غم بزرگ غرق شدم... برای کودکان کار، برای سفرههای خالی، برای خو, ...ادامه مطلب
وقتی همه خواب بودیم همای سعادت از فراز این سرزمین پرید و رفت، سیمرغی بود که سیتن نبود، ققنوسی در حال سوختن که تولد دوبارهاش سی سال طول کشید...هما دارابیپی نوشت: ممنون از بولوت عزیز برای زنده نگه داشتن نام این زن بزرگ و هزاران افسوس... بخوانید, ...ادامه مطلب
خیر و شرّ چیزهایی هستند در فهمِ ما، و نه در طبیعت. خیر و شرّ صرفاً ساختهوپرداختهی خودِماناند. قصدِ ما از ابداعِ آنها تلاش برای فهمیدنِ واضحِ چیزها است... پرسش این است که خیر و شرّ به اشیایِ عقلی [Entia Rationis] تعلق دارند یا به اشیایِ واقعی [Entia Realia]؟ از آنجایی که خیر و شرّ صرفاً نسبت هستند، بیتردید باید از اشیایِ عقلی باشند؛ چراکه ما چیزی را خیر نمینامیم مگر در ارتباط با چیزی دیگر که خیر نیست یا برایِمان نسبت به چیزهایِ دیگر سودی در بر ندارد. زمانی کسی را بد مینامیم که او را با انسانی دیگر (که از نظرِ ما بهتر است) مقایسه کرده باشیم. به همین طریق سیبی را بد مینامیم زیرا در قیاس با سیبِ خوب یا بهتر چنین است. هیچ چیز را نمیتوان خوب نامید مگر اینکه چیزِ دیگری که آن را بد مینامیم وجود داشته باشد. بنابراین وقتی میگوییم چیزی خوب است، منظورِمان این است که این چیز با ایدهای کلی که از آن داریم تطابق دارد. اما چنانکه قبلاً نیز گفتیم، چیزها باید با ایدههایِ تکینِشان (که ذاتِشان همواره ذاتی است کامل) مطابق باشند نه با ایدههایِ کلی (که اصلاً وجود ندارند)... بنابراین نه خیر، و نه شرّ؛ هیچیک در طبیعت وجود ندارند. - #اسپینوزا در کتابِ #رساله_مختصره ، فصل اول، بخش دهم بخوانید, ...ادامه مطلب
تصور کنپناه برده به بالشت پرهزار بار هر بارکابوس سیمرغ میبیندمیپرد...ملکوتِ سپیدِ غارتصویرِ آخرین خوابِ پرنده...#مینامهرآفرینپی نوشت:از ورای کدام دریچه به جهان مینگری؟یک فیلتر سادهی عینک، میتواند بر بازنمایی پیرامونت در نگاه تو تاثیرگذار باشد حالا تصور کن فیلترهای دیگر از جمله ثروت، نژاد، عقاید فریز شده در زمان و مکان و ... چگونه درک انسان را از واقعیت وجودی خویش و آفرینش دگرگون میسازد و با تحریف تعاریف به همهچیز و هرچیزی در جهت حفظ منافع سازندگان و آورندگان خاصش! سوی مشخصی میدهد.در هر صورت، ذات واقعیت تغییر نمیکند این نگاه توست که به هستی معنا و رنگ میبخشد یا جلوههای زشت و زیبا را از آن میسِتاند و این تو هستی که تصویری که در تصورات خود پروردهای میتوانی چنان با آب و تاب و رنگ و لعاب به خورد ذهن دیگران بدهی و تقدس ببخشی که وجههی قُدسی به خود بگیرد و یا دست به تخریب تداعیهای دیگران در حوضچهی تفکرات پیروانشان بزنی، با اینحال، اقیانوسِ حقیقت، همیشه بکر و دستنخورده باقی میماند و دنبالکنندگان در پی دنبالشوندگان از مسیر درک اسرار هستی، دورتر و دورتر میشوند...از کابوس این کشتی رویایی بیدار شو، وقت غواصی در برمودای عشق و دانش و آگاهی است... تن به طوفان بزن مسافر...#مینامهرآفرینبه قول شاعر (این بیت به مولانا، باباافضل کاشانی، شیخ محمود شبستری، نجمالدین رازی و اوحدالدین کرمانی) نسبت داده شده؛#بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست،درخود(از خود) بطلب هرآنچه خواهی که توییو به قول شمس تبریزی:#خداوند، ما را از #درون مینگرد... موضوعات مرتبط: تراوش های کوزه ی دل من(شعر، متن)، تراوش های کوزه ی دل من(کمی فلسفی، عرفانی) برچسبها: شعرسپید, مینامهرآفرین (Why?, ...ادامه مطلب
بر شانههایم تیشهی تردید میافتاداز دَر وَ دیوار آتشِ تهدید میافتاددر خواب میدیدم که اقیانوسِ افسوسمتیر غروب از جانب خورشید میافتاد...یونس نبودم ای عجب هربار با ناممتقدیرِمن، در قعر غم، تعمید میافتادهی پشت هم بد، پشت هم بد، بد میآوردمدر فال قرآن هم مرا تحدید میافتاد...انگار یک بت بودم از اعماق دورانهابر عاشقانم قرعهی تبعید میافتاد...#مینامهرآفرینبداهه چند شب پیش شاید برای سرزمینم بت زیبارویی که از درون در حال تباهی و ویرانی و فساد است و این روزها در حال گذار از مذهب... شاید برای آنها که با اندوعی عمیق، مام وطن را بدرود گفته اند و با امید به ساختن آیندهای روشن برای نجات کودکانشان از چنگال ضحاک زمانه گریختهاند... برچسبها: شعر, مینامهرآفرین بخوانید, ...ادامه مطلب
سنگی است زیر آبدر گود شب گرفته دریای نیلگونتنها نشسته در تک آن گور سهمناکخاموش مانده در دل آن سردی و سکوناو با سکوت خویشاز یاد رفته ای ست در آن دخمه سیاههرگز بر او نتافته خورشید نیم روزهرگز بر او نتافته مهتاب شامگاهبسیار شب که ناله برآورد و کس نبودکان ناله بشنودبسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشتدر گود آن کبودسنگی است زیر آب ولی آن شکسته سنگزنده ست می تپد به امیدی در آن نهفتدل بود اگر به سینه دلدار می نشستگل بود اگر به سایه خورشید می شکفت#هوشنگ_ابتهاج بخوانید, ...ادامه مطلب
اپیزود نخست:همورودی ما بود، شاگرد زرنگ ارشد در همین دانشگاه. از نگاه من شوریده و شیدای شاهنامه و بقیه متون منظوم باارزش ادبیات کلاسیک این سرزمین. یه جور نخبه ادبیات کهن. اما دو ترم تعلیق و از خوابگاه اخراج شد.چرا؟ چون در جریان شلوغی های سال گذشته، شرافت و مردانگیش اجازه نداده بود بی تفاوت از کنار این صحنه رد بشود؛ گیسوان یکی از دختران دانشجوی معترض در دست حراست روی زمین کشیده میشد... با آن پیکر و قد و قامت معمولی، با آن حراستی عظیم الجثهی احتمالا نهایتا دیپلمه درگیر شده بود تا آن دختر را نجات بدهد...در نهایت زبان تند و تیز و نقادش نگذاشت بیش از دو هفته با ما بماند و پس از بارها و بارها شب و نصفه شب آزارها و تهدیدهای تلفنی و حضوری، با بیشرمی تمام، کتابها و وسایلش از اتاق به بیرون پرتاب شده و ادیب حقگو و حقجوی مملکت یکسال از حضور و تحصیل محروم شد...فکر میکردم این ترم ببینیمش اما نه، برگشته سر خونهی اول...اپیزود دوم:همورودی ما نبود، اما همکلاسی ما شد. خودش دانشجوی دکترا و پنج خواهر بزرگتر از خودش همگی بیسواد... همسر و بچه هایش هم در ولایت خودشان. در خانهی پدر و مادر او به خرج برادرش... گفتم طفلک خانمت چقدر شرایط سختی دارد. گفت: زنان و دختران افغانستان بسیار صبور و قانع و کمتوقع هستند...بولد شدن خبر مهاجرت افغانستانیها که دو گمانه رادر گروه اقوام و دوستان و آشنایان می پرورد( که یا با وعده شناسنامه و جیرهخوری و مزدوری در انتخابات شرکت کنند یا به عنوان نیروی سرکوبگر اجیر شوند)، مرا برآن داشت تا از وی بپرسم جریان چیست؟نوشت: فکر کنم تصمیم دارند به سمت کشورهای اروپایی بروند، چون افزون بر این که مسیر قاچاق از کشور ایران میگذرند، یکی از شرایط رسیدگی به کیسهای قانونی ای, ...ادامه مطلب
دیروز با بچهها فیلم اورکا رو دیدیم و خون به جگرمان شد... و در صحنههایی که حس خفقان به ادم دست میداد نفرینهای لازمه را حواله کردم به آنها که باید... مثل خرگوشی که شاهد صحنههای شکار آهو توسط کفتار!!! باشد، از جای میجهیدم و با قلبی فشرده، دوری میزدم و برمیگشتم، حرص میخوردم، بغض میکردم، اشک میریختم و در دل به انفعال و سکوت امثال خود و ستمگری داعیه داران مذهبی لعنت میفرستادم...اما بیتردید # الهام_اصغری قهرمانیست که نامش به نیکی ماندگار خواهد شد... الگوی زنان خاورمیانه مثل بسیاری دیگر از دختران و زنان مبارز این سرزمین... که گیسوان افشانشان مشت محکمی ست بر دهان دیکتاتور... که مهارت و نبوغ و جسارت و هنرهایشان طوفانیست که کوهِ کاهیِ وجود بیخردان و بیهنران مزدور با قدرتهای پوشالیشان را پراکنده خواهد کرد*...پینوشت: دختربزرگتر که علاقهی خاصی به طراحی و بافت مو و شینیون دارد آنقدر که پارسال برایش کله مانکن کادو خریدیم، صبح زود با شوق و ذوق فراوان بیدار شد و برای طرح صبحانهی مدرسه، با رشتههای بریدهشدهی نان لواش، گیسوی بافتهای طراحی کرد برای دخترک پنیری با پیراهن تخم مرغیاش، ظهر که برگشت گفت معلم پرورشیاش گفته چرا برای این دخترک مقنعه یا روسری درست نکردی؟ گفته بودند چرا با خیار کتاب قرآن درست نکردی که وسطش با گوجه الله بگذاری؟! این حرف را به هیچ کسی جز او نگفتند، هیچ عکسی هم از زحماتش نگرفتند در حالیکه فقط یک نفر به جز او وقت گذاشته و صبحانهاش را طراحی کرده بود... قصهی قهرمانی دخترها از همین مدرسهها آغاز میشود... از قضا دخترم به شنا هم علاقه دارد... امیدوارم تک تک دختران این آب و خاک قدر خودشان را بدانند و نگذارند که سنگهای سیاهدل سدّ راهشان شوند... این رودها , ...ادامه مطلب
تصمیم گرفته بودم مدتی که در این شهرستانک زندگی میکنم مشغول معلمی باشم بلکه چیزی به دانشاموزان یاد بدهم برای ساختن آینده بهتر... البته که سالها بود از آزمون های استخدامی (تهران با درصدهای بالا) ناامید شده بودم...دو سال قبل، روستایی که بودیم مدرسه دولتی بود، به توصیه مدیر رفتم اموزش پرورش استان تا درخواست بدم همه مدارکمو بردم اما کارگزینی گفت نیرو نیاز نداریم بدون هیچ پرسشی از سوابق تحصیلی و شغلی. درحالیکه به علت کمبود معلم، دانشآموزان دختر و پسر به صورت ادغام شده سر کلاس مینشستند(از اونجایی که هنوز زیرساختهای فرهنگی مناسبی وجود نداره، بعدها این مسئله تبعات ناخوشایندی به خاطر رفتارهای خشونت آمیز کلامی و فیزیکی پسرها با دخترها و عورتنمایی داشت) . سال قبلترش هم دو مقطع در یک کلاس همزمان تدریس میشده. البته حرفشون این بود که تعداد بچه ها کمه در حد کلاسهای غیرانتفاعیه... امسال که اتفاقی چشمم به آگهی استخدام معلم در مدرسه غیرانتفاعی افتاد گفتم یکبار دیگه تلاش کنم شاید نتیجه داد، امروز رفتم مصاحبه، با هر مدرکی که میذاشتم روی میز مدیر و صحبت از سوابق شغلی و مهارتهام، به به و چه چه نثارم میشد... از دستمزد ساعتی سی هزار تومن که گذشتیم رسیدیم به قسمت جالب ماجرا... خانم مدیر فرمودند با توجه به اینکه رویکرد ما در این مدرسه قرآنی هست و بر پرورش!!! بچه ها در کنار آموزش!!! تاکید داریم، اولویت ما اینجا با چادر هست! شما که پوششتون کامله امکانش هست چادر هم سرتون کنید وقتایی که میاید مدرسه؟ پوزخندی زدم و گفتم از اول راهنمایی تا یکسال و نیم پیش چادر سرم میکردم اما دیگه اینکارو نمیکنم و باتوجه به اینکه بحث شما پرورش! بچههاست ( دلم میخواست بپرسم پرورش فضایل یا رذایل اخلاقی؟) دُرُست نمیدونم, ...ادامه مطلب
«من دختربچهای بودم که با مادرم در خیابانها راه میرفتیم و مردم به ما سنگریزه پرت میکردند. مادرم روزنامهنگار بود و در مورد حقوق زنها مینوشت. در دوره قاجار، زمانی که زنان با چادر سیاه و روبنده سفید از خانه بیرون میآمدند، چادر نداشت. لباس سادهاش را خودش دوخته بود. من و مادرم در کوچهها راه میرفتیم و سنگ میخوردیم و درد میکشیدیم، ولی مادرم به من میگفت: «گریه نکن! این مبارزه است؛ مثل آنها نبودن، مبارزه است.»از کتاب* و گفتوگوهای #مه_لقا_ملاح، کهنسالترین فعال محیطزیست ایران و مقالهنویس، درباره مادرش، خدیجه افضل وزیری، روزنامهنگار و از پیشگامانی که در مورد حقوق زنان مینوشت؛ در دورهای که زنها در اندرونی محبوس بودند. زمانی که فقط یک پوشش اجباری مشخص برای زنان وجود داشت، او ایستاد، نوشت و آزار دید، ولی به فرزندانش آموخت، مبارز باشند.ویدیو از مستند «همه درختان من»، رخشان بنیاعتماد، ۱۳۹۲.مهلقا ملاح (۱۴۰۰-۱۲۹۶)خدیجه افضلوزیری (۱۳۵۹-۱۲۶۸)*کتاب «زنان پیشگام ایرانی؛ افضل وزیری دختر بیبیخانم استرآبادی»، تألیف مهرانگیز ملاح (خواهر مهلقا).منبع: کانال تلگرامی@gooshe بخوانید, ...ادامه مطلب
در فصل پایانی کتاب #ارغنون_سوم، سطرهایی از کتاب شعور کیهانی دکتر بوک، به منظور نقد آمده که اینجا به اجمال میخوانیم؛وجود خودآگاهی و زبان در انسان فاصله عظیمی میان او و عالیترین موجودات دارای آگاهی ساده صرف پدید آورده است. مهمترین ویژگی شعور کیهانی آگاهی از کیهان یعنی حیات و نظام عالم است... در کنار آگاهی از کیهان، نوعی تنویر یا اشراق عقلانی انجام میگیرد که به تنهایی فرد را در مرتبه جدیدی از وجود قرار خواهد داد...وی آینده نژاد انسان را امیدبخش خوانده و از انقلاب فیزیکی به عنوان سومین انقلاب اجتنابناپذیر (پس از مادی-تاریخی و اقتصادی-اجتماعی) یاد میکند که اوضاع حیاتی انسان را از بنیاد دگرگون ساخته و آن را به سطح عالیتری میرساند...دیگر دلیلی برای وجود شهرهای بزرگ نخواهد بود و آنها از میان خواهند رفت. شهرنشینان در کوهستانها یا کناردریا خواهند زیست و خانههای خود را در ارتفاعاتی مشرف بر چشماندازهای زیبا ، که تا این زمان دست نیافتنی بودهاند، خواهند ساخت. در زمستانها احتمالا به صورت جماعتهای کوچک زندگی خواهند کرد. هم زندگی پر ازدحام در شهرهای بزرگ و هم دور ماندن کار کشاورزی از تمام مظاهر فرهنگی، در گذشته دفن خواهند شد... دکتر بوک مینویسد؛ تمام دینهای معروف و پرآوازه امروز در اثر تماس با جریان شعور کیهانی از بین خواهند رفت. چنین نخواهد بود که برخی به آن باور داشته و برخی نداشته باشند. فقط جزئی از زندگی نخواهد بود که متعلق به ساعات اوقات و مناسبت های خاص باشد... کلیساها، کشیشان، آیینها، اعتقاد نامه ها، دعاها، تمام نمایندگان دینی، تمام واسطههای میان فرد انسان و خدا برای همیشه جای خود را به مصاحبت مستقیم و خطاناپذیر با خدا خواهند داد... هر روحی خود را فناناپذیر حس خواهد کرد و خواهد, ...ادامه مطلب
گاهیدیده بودم عمر یک شعله کبریتاز عمر یاران منبیشتر بود.گاهی دیده بودم کسی در باران به دنبال نشانی خانهای بودپس از آنکه من نشانی را گفتم ناگهان آتش گرفت و خاکستر شد.من در عمرمکسانی را تسلی دادم که سرانجام این خیابان به پایان میرسدو آن کسان مرا تسلی دادندکه در انتهای این خیابان یک سبد انگور در انتظار من است.#احمدرضا_احمدی را متاسفانه نمیشناختم نه شعرش را نه خودش را نه صدایش را... جسته و گریخته به واسطه دوستان اهل ذوق و ادب قطعاتی خوانده یا شنیده بودم... روحش در آغوش آفریدگار شاد و در آرامش باد, ...ادامه مطلب