خط سوم

ساخت وبلاگ
این را چندی پیش کامنت گذاشتم پای پست یک دوست در اینستا:و امر به معروف گاهی امر به کسب معرفت و دانش و آگاهی و شناخت است و رسیدن به درک مسئله‌ی وحدت وجود در آنصورت چه ریشه معروف را عُرف بگیریم چه عَرَف در نهایت به یک نقطه‌ی مشترک می‌رسیم به نام اکثریت و در پی آن به وحدت در تکثّر... آنگونه که سی مرغ عطار سیمرغ را ساختند به عنوان نماد واحد حکمت و خِرَد... امر به معروف امر به خِرد جمعی‌ست... امر به مهربانی و عشق ورزیدن ست... یافتن طیف‌های گوناگون نور خداوند در وجود تک تک مخلوقات و موجودات هستی‌ست. پذیرش این باور که هرکه تکه ای از پازل آفرینش را تکمیل می‌کند و باید بکوشد با دیگر قطعات، نقاط هم‌پوشانی‌‌اش را بیابد... نه آنکه تمام تکه ها را برش بزند بتراشد و بخراشد تا همه هم‌شکل شوند...پی نوشت: آدم یاد بوته های یک دست و یک شکل حاشیه اتوبان ها و فضاهای سبزی می افتد که شهرداری با تیغه های چمن زنی با هدف زیباسازی و مبلمان شهری به جانشان افتاده. البته آن‌ها که آدم نیستند حتی اگر جیغ بزنند صدایشان در دامنه شنوایی انسان قرار نمی‌گیرد، ولی چرا با آدمها شبیه آن بوته ها رفتار می‌شود نمی‌توانم درک کنم! چرا صدای فریاد و استمداد طلبی این انسان‌ها شنیده نمی‌شود؟ نمی‌دانم! آیا گوش‌هایی که نمی‌شنوند به سبب شکم‌هایی ست که با لقمه‌های حرام پر شده‌اند؟ شاید زیبایی آنها در یکدستی‌شان باشد آن‌هم از نگاه بشر نه خود هستی ولی آیا این رویکرد در خصوص خود انسان هم صادق است؟ یا در بی‌نظمی هستی، نظمی اساسی هست که از چشم و گوش و قلب آدمی پنهان مانده و در حجاب است؟(حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز)... آفریدگار این همه تنوع در خلقتش به ویژه انسان‌ها دارد آن‌وقت یک عده کاسه داغ تر از آش فکر می‌کنند چهارده قرن پ خط سوم...
ما را در سایت خط سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sky2skyo بازدید : 5 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:53

دولت کمونیستی آلمان شرقی، چهل‌سالگی‌ خودش را جشن می‌گیرد با تانک و رژه و خرسندی رهبران حزب و حالتی از «هر چه کمونیست‌تر، آدمی بهتر» در خیابان‌ها و رسانه‌ها برای لاپوشانی اقتصادی فروپاشیده، اما مثل همیشه در چنین مراسم پرریخت‌وپاشی، انگار مردم معمولی آدم نیستند. مردم فقط باید به دستورالعمل‌های رهبران حزب برای رستگارشدن در شعارهای نامعلوم و مجهول عمل کنند حتی اگر گرسنه‌تر و فقیرتر و آرزومندتر شده‌‌ باشند. مردم همچنان باید در حسرت چندساعت زندگی آن سوی دیوار برلین و تصور زندگی آزاد آن‌طرفی‌ها، روز را در بلوک شرق شب کنند.مادر از نزدیکان به بالایی‌های حزب آماده می‌شود که به جشن و مراسم شام شاهانه در مملکتی کمونیستی برود و طبق معمول در حال تنظیم شکایتنامه‌ای‌ست به فروشگاهی در آلمان غربی؛ اینبار در نامه‌ای به مدل لباس زیر زنانه‌ای ایراد می‌گیرد چون معتقد است زنان کارگر نباید چنین چیزهای زننده‌ای بپوشند، چون از دید او قرار نیست زنان این سمت دیوار شبیه شاهزاده‌ها باشند و رفقای کارگر و کشاورز این سَمت در آلمان شرقی در شأن خود نمی‌دانند از این چیزها حتی به عنوان لباس زیر بپوشند.پسرجوان‌اش که در این نظام به دنیا آمده و خسته است از این همه هدایت به سمت رستگاری وعده‌داده‌شده و رؤیاهای بر بادرفته، به مادر وفادار به این نظام می‌گوید: «بوی پایان می‌آید. بوی تغییر. انگار این پیرمردهای کمونیست امسال برای آخرین بار دور هم جمع شده‌اند.»مادر که گفته‌های لنین را سرمشق زندگی‌ دارد، به او می‌توپد که فکر مهاجرت را نکند، چون «همینی که هست» و جوان این روزگار و جوان آن روزگار معنایی ندارد، ولی حقیقتاً همان شب تغییر اتفاق می‌افتد. مردم تصمیم می‌گیرند در کنار هم پیاده‌روی ساده‌ای را در پاسخ به آن رژه‌های پر خط سوم...
ما را در سایت خط سوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sky2skyo بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:41