«من دختربچهای بودم که با مادرم در خیابانها راه میرفتیم و مردم به ما سنگریزه پرت میکردند. مادرم روزنامهنگار بود و در مورد حقوق زنها مینوشت. در دوره قاجار، زمانی که زنان با چادر سیاه و روبنده سفید از خانه بیرون میآمدند، چادر نداشت. لباس سادهاش را خودش دوخته بود. من و مادرم در کوچهها راه میرفتیم و سنگ میخوردیم و درد میکشیدیم، ولی مادرم به من میگفت: «گریه نکن! این مبارزه است؛ مثل آنها نبودن، مبارزه است.»از کتاب* و گفتوگوهای #مه_لقا_ملاح، کهنسالترین فعال محیطزیست ایران و مقالهنویس، درباره مادرش، خدیجه افضل وزیری، روزنامهنگار و از پیشگامانی که در مورد حقوق زنان مینوشت؛ در دورهای که زنها در اندرونی محبوس بودند. زمانی که فقط یک پوشش اجباری مشخص برای زنان وجود داشت، او ایستاد، نوشت و آزار دید، ولی به فرزندانش آموخت، مبارز باشند.ویدیو از مستند «همه درختان من»، رخشان بنیاعتماد، ۱۳۹۲.مهلقا ملاح (۱۴۰۰-۱۲۹۶)خدیجه افضلوزیری (۱۳۵۹-۱۲۶۸)*کتاب «زنان پیشگام ایرانی؛ افضل وزیری دختر بیبیخانم استرآبادی»، تألیف مهرانگیز ملاح (خواهر مهلقا).منبع: کانال تلگرامی@gooshe بخوانید, ...ادامه مطلب
آیا ممکن است خدایی برای هندوها خدایی برای مغولها خدایی برای یهودیان خدایی برای مسیحیان و خدایی برای مسلمانان وجود داشته باشد؟ در عالم تنها یک خدای واحد و یگانه هست یک اصل عالمگیر و عمومی هست. اصلی رهنما، رهبر ،اصلی لایتناهی و الهی، نور مرکزی، این اصل؛ خدا نام دارد خدا میباید همه چیز را در بر بگیرد و به راستی نیز بر هر چیز و همه چیز محیط است. همه خدایی هستند به این ترتیب این به آن معنا است که خدا یک خدای فردی و مستقل که فقط برای اشخاص مخصوصی در نظر گرفته شده نیست، خدا همگانی و عالمگیر است. هنگامی که از خدا صحبت میکنیم از خدای واحد و از خدایی که در هر ملت و قومی وجود دارد، سخن میگوییم خدایی برای همه خدایی در همه و خدایی از همه. اگر هندوها، نامی مشخص برای خدایشان دارند و میگویند که خدای دیگری وجود ندارد اندیشهشان تقسیم شده است. اگر مغولها نامی مشخص بر خدایشان اطلاق کنند و بگویند که هیچ خدایی مگر خدای آنان نیست، اندیشهشان تمامیت ندارد اگر مسیحیان نامی به خدایشان میدهند و میگویند خدای دیگری وجود ندارد فکر و اندیشه شان تقسیم شده است خانه ای که بر علیه خود، تفکیک شده باشد، از پیش منهدم شده به شمار میرود و لازم است که واژگون شود.اگر متحد باشد تا ابد پایدار است... تقسیم بندی و تفکیک و تفرقه به معنای شکست و مرگ است...از کتاب #معبد_سکوت نوشته #برد.توماس.اسپالدینگ ترجمه فریده مهدوی دامغانی چاپ نهم ۱۳۸۹ ص۶۰۱پینوشت:این کتاب را سیزده سال پیش خوانده بودم و بعد به دوستی علاقهمند(بانو ف.خ) امانت دادم، حالا پس از این همه سال که برای تکمیل پژوهش عرفانیام به مطالعه مجدد آن با نگاه امروزم نیاز پیدا کردم، آن دوست بسیار عزیز رسم امانت به جا آورد و برایم با پست فرستاد... تقریبا تنها فردی از, ...ادامه مطلب
کلید در دوزخ است آن نمازکه در چشم مردم گزاری درازاگر جز به حق میرود جادهاتدر آتش فشانند سجادهاتباب پنجم #بوستان #سعدیپی نوشت:دو نقل قول هست که به نظرم مناسب امروز آمد:به قول #شمس تبریزی :ایام می آید تا به شما مبارک شود ایام را مبارک باد از شما مبارک شمایید!----بگیر فطرهام اما مخور برادر جانکه من در این رمضان قوت غالبم غم بود#اخوان_ثالث بخوانید, ...ادامه مطلب
برای «پیروزِ» همیشه پیروز✍ #مسعود_زنجانیعشق و احترام و ارزشِ بیاندازهای که «پیروز» نزدِ ما دارد از کجا میآید؟ چرا «برای او و احتمالِ انقراضش» اینهمه نگران بودیم؟ چرا اینهمه او را دوستش میداشتیم و میداریم؟ چرا اکنون مرگِ او برای ما بسیار سخت و سوگی بزرگ است؟ و چرا در مرگِ او، خود را گناهکار و مقصّر میدانیم یا میبایست بدانیم؟«پیروز» برای ما نمادِ شجاعت و مقاومت بود. «پیروز» روحِ کُهنِ یک مبارز و جنگجو را در خود داشت. «پیروز» تولّدش با تهدیدِ «مرگ» آغاز شد و در سراسرِ زندگیِ کوتاهش نیز مرگ چون سایهای پیوسته با او بود. اما او، همچون سالکی مبارز، هرگز امید و اقتدار و اطمینانش را در برابرِ بیمها و تهدیدها از دست نداد.«پیروز» برای ما جلوهٔ «آریگویی به زندگی» و «عشق به سرنوشت» بود. «پیروز» الهامبخشِ ادامهدادن، و خطرکردن، علیرغمِ سیلها و طوفانهایِ غم و ماتم، در دریاهای پُرتلاطم بود. زندگیِ کوتاه و مشفّتبارِ «پیروز» مشقی برای «بر رویِ رنجهای خود ایستادن و قدکشیدن» (هنرِ زیستن) بود.«پیروز» برای ما یک قهرمان بود. احترام و ارزشِ یک قهرمان به جهتِ قلب و ارادهٔ او است. بدین معنا، یک قهرمان حتّی اگر جان بسپارد، مغلوبِ سرنوشت شده، ولی شکست نخورده است. «برای قهرمان حتّی مرگ هم بهانهای برای زندگی است؛ آخرین تولّد!» (#ریلکه)«پیروز» یک «استادِ بزرگ» بود، یک «پیامآور» و «اشارتدهنده» برای «تبارِ مبارز» و «اهلِ بشارت». او، حاملِ یک «آگاهی» بود؛ آگاهیای که هرگز طعمهٔ مرگ نخواهد شد. «روحِ درّه هرگز نمیمیرد.» (#تائو_ت_چینگ) «پیروز» در زندگی کوتاهِ خودش یادآورِ این حکمتِ کُهن و حقیقتِ جاودانه بود.«پیروز»، برای ما «مسیح» بود. همانگونه که عیسی در زندگیِ جسمانیِ خود، انسان و پسرِ , ...ادامه مطلب
ژان پل سارتر در فصل ادبیات ملتزم:دیرزمانی نمیگذرد که کتاب نیز جزو لوازم زندگی عصری چون لباس و کلاه، وسایل حمل و نقل و وسایل ارتزاق به حساب می آید. تاریخ نویس دربارهی ما خواهد گفت که: در فلان عصر، مردمان چنین میخوردند چنین میخواندند و چنان میپوشیدند.بیاعتنائي بالزاك نسبت به حوادث سال ۱۸۴۸ جای دریغ است. عدم درك توأم با هراس فلوبر از وقایع کمون جای دریغ است . همه اینها برای اینان جای دریغ است. اینان برای ابد چیزی را از دست دادهاند. ما نمیخواهیم در دوران خود چیزی را از دست بدهیم. شاید دورانی زیباتر و بهتر از دوران ما بیاید اما آنچه از آن ماست دوران ماست. ما راهی نداریم جز این که در این زندگی بسر بریم. در میان این جنگ و شاید در میان این انقلاب .از این رهگذر نباید نتیجه گرفت که ما به نوعی پوپولیسم* معتقدیم، کاملا برعکس پوپولیسم کودکی است پیرزاد، بازمانده اسفانگیز آخرین رئالیستها . این مکتب نیز کوششی است برای رهائی از موقعیتی باريك . ما برعكس عقيده داریم که نمیتوان از موقعیت باريك رهائی یافت . حتی اگر چون سنگ ساکت و صامت باشیم، همین منفی بودن نیز خود عملی است. نویسنده در دوران خود در موقعیت یعنی در تأثیر و تأثر متقابل قرار دارد هر سخنش انعکاسها دارد و هر سکوتش نیز .آنچه ما باید بدان بپردازیم آینده دوران خود ماست. آینده ای نزديك كه تشخیص آن از دوران ما به زحمت میسر است زیراهر دورانی ـ مانند هر انسانی - پیش از هر چیز آینده ای است. این آینده عبارتست از امور جاری آن دوران کارها و کوششها، طرح های کم و بیش طولانی، انقلابها، مبارزه ها و امیدهای آن دوران : چه وقت جنگ خاتمه می یابد؟ چگونه مملکت را باید سازمان نوی بخشید؟ روابط ملت ها را چگونه باید تنظیم کرد؟ اصلاحات اجتماعی کد, ...ادامه مطلب
آقای صاد:خونه ام رو باز سازی کرده بودم یک ونیم سال خالی بود به هر کس نا کس اجاره نمیدادم تا اینکه یه مستاجر خوبی مثل شما برام اومد. برام به هر قیمتی پول درآوردن خوش آیند نیستدر نبود شما چند وقت پیش یه زن شوهر جوان پسندیده بودند ولی خانومه حجابش درست نبود ندادم به ایشونمن:آقای صاد بزرگوار، شما نسبت به ما لطف دارید. البته ملک شماست و صاحب اختیار هستید با هرکه مورد پسندتان بود وارد معامله شوید. اما خواهرانه عرض میکنم البته قبلا هم در این خصوص صحبت شده بود به هرحال وقتی در قرآن صراحتاً ذکر شده در دین اجباری نیست، حجاب که حتی از فروع دین هم نیست، جای خود دارد و معیار درستی برای قضاوت انسانها نیست، همانطور که گفته شده: الاعمالُ بالنیّات... یعنی اعمال آدمی با نیت او سنجیده میشود.از طرفی، خداوند انسان را از ابتدا عریان آفریده و جسدش را هم عریان تحویل میگیرد. آنچه در قلب و فکر انسان میگذارد به مراتب از نوعِ پوشش ارزشمندتر است...به قول مولوی در مثنوی:ای برادر! تو همان اندیشهای!مابقی تو استخوان و ریشهای...آقای صاد: با تمام احترامی که براتون قائل هستم. قبول ندارم حجاب اجباری هست براتون سورهای از قرآن ارسال میکنمسوره های مؤمنون احزاب توبه و.....من:قبلا خواندم، پیشنهاد حجاب داده شده به زنان پیامبر، هیچ دلیلی بر اجبار نیست. اصلا چرا باید اجبار باشه وقتی اصل دین اجباری نیست. «سوره بقره ایة الکرسی» حجاب حتی از فروع دین نیست. اصول دین هم که توحید معاد نبوت...آقای صاد:بی حجابی حق ناس هست خدا هم از حق ناس نمی گذاردوقتی خانوم بی حجاب هزاران چشم جوان را به خود متمرکز میکند این حق ناس هست بزرگوارمن:چه کسی این را گفته؟ بله، خدا از حق الناس نمی گذره ولی هیچ جایی گفته نشده حجاب حق الناس هست.., ...ادامه مطلب
.نیمه شب نوشتتصور کن یک ماده یا موجود واحد بوده باشی و در یک آن واحد به میلیاردها موجود یا ماده دیگر تبدیل و تکثیر شوی، به گونهای که بخشی از تو در دیگری و بخشی از دیگری در تو بوده باشد به شرطی که آن بخشی که تو در درونش هستی با بخش دیگری که در درون دیگری قرار گرفته، در زمان و مکانی مشخص با یکدیگر گره بخورد و به هم متصل شود و حاصل این پیوند شود موجود دیگری که او هم موجود دیگری را به شرط پیوند با وجود دیگری در خود حمل کند و این چرخه میلیاردها سال ادامه داشته باشد اما تقدم و تاخر زمانی و مکانی به صورت طولی توسط تو رصد شود در حالیکه در حقیقت و باطن اجسام، این یک چیدمان عرضی ست و همه چیز در میلیاردم ثانیه در یک آن طوری چیده شده که ذهن محبوس در این جسم و کالبد فیزیکی برای هضم روابط و نسبت های حاکم بر وجود و موجود، ناچار است آن ها را در درازای تاریخ و جغرافیای زمان و مکان ببیند و بچیند... به این ترتیب فرزند من، من است، همسر من من است، مادر و پدر من، من هستند، اجدادم و نوه ها و نتیجه های من، او، آنها، من. من، در آن واحد همه کس خویشتنم و با هر غریبهای خویشم و عجیب که با این همه با همه غریبهام... و این غربت چیزی نیست جز لایهای که از شان و ابهت و کرامت و قدر ازلی و ابدی آن وجود لاموجود محافظت میکند... چه بسا که اگر من خود را در این تن ها می دیدم و می شناختم بیشتر به وحشت می افتادم و تنهاتر می شدم... اینک اگر چه نیک می دانم که من خدایم و خدایم من است و من در او و او در من است اما ناچارم که سر در چاه گریبان فرو برم و فریاد برآورم که خموش!اندر احوالات افکار نیمه شبانگاه مینالود#مینا_مهرآفرینهفتم فروردین ۱۴۰۰ موضوعات مرتبط: تراوش های کوزه ی دل من(کمی عارفانه) Adblock , ...ادامه مطلب
گفت کم به پشت سر نگاه کن هان چه مانده جز توهم مترسک و خیال سبز باِغداغ-ها یکی یکیبه گِل نشستهگندمی نرسته دست ها تهی و تشنه،دشنه ها به جوهر جواهر وجو, ...ادامه مطلب
ماهور که دستان ظریف و کوچکش را دور گردنم حلقه می کند و سرش را به سینه ام می چسباند، چشمهایم را می بندم و تصور می کنم خودم هستم و او... محکم تر در آغوشش می گیرم گویی تا ابد به او تعلق دارم، مبادا گمان کند یک روز تنها و بی اغوشش خواهم گذاشت... نغمه که دیگر برای خودش خانمی شده، وقتی نشسته ام و می آید سرش را روی دست راستم می گذارد و افق وار بر عمود ران هایم دراز می کشد و اینگونه مرا محکم در آغوش می گی,آغوش,مادرانه ...ادامه مطلب
» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. ,بدرود,درودی,دیگر ...ادامه مطلب
سنجاقکی* در سینه ات پرواز می کرد در جاده ای بین دو راهی مانده بودی راهی به جز رفتن برای بادها نیست! این را به گوش قاصدک ها خوانده بودی... *سنجاقک به دلیل پرواز بی هدف و مقصد نامشخص، نماد بی ثباتی و تردید است. (ر.ک.جیمزهال،فرهنگ نگاره ای نمادها در هنر شرق و غرب،ترجمه دکتر رقیه بهزادی،نشرفرهنگ معاصر),پرواز بادبادک ها,پرواز بادکنک قرمز,پرواز بادبادک,پرواز بادبادكها,کد پرواز بادکنک در وبلاگ,پرواز بادکنک در وبلاگ,پرواز بادکنک ها,پرواز بادبادک قرمز,پرواز بادخورک,فریاد آزاد پرواز در باد ...ادامه مطلب
من خوب نیستم... برگرد و شانه هایت را برای گریستن به من بده...برگرد و دستهایم را بگیر و بگذار به نیروی جادویی انگشتانت تکیه کنم... برگرد و ببین چگونه در سوگ دایی جوان و ناکامم بغض و اشک امانم را بریده...برگرد و بگو که هستی و من بدانم پس از خواب ابدی عزیز از دست رفته ام کسی پا به پای شبهای من بیدار است ... برگرد و بگو سنگ صبورم می شوی... بگو که اگر دایی عزیزم رفت تو امده ای..بگو قلبم را با تمام غصه هایش بغل می کنی... بگو... منکه رفتن تو را با بودن او تاب آورده بودم در نبود او و نیامدن تو چه کنم؟چیزی بگو و آرام جانم باش... بپرس بپرس این چند روز را چگونه زیسته ای بی نفس؟,درد شوش ...ادامه مطلب
شبیه قایقی بی مقصد بر رودی آشنا شناور پیاده در خیابان خاطره هایی به طعم لیمو٬ ترش کافه چون کاخ باشکوهی همانجا نشسته بود هزاربار برگشتم نِگَریستم گِریستم برای روزهایی که غرق تو بودم... «مینامهرآفرین»۱۳۹۵/۰۲/۳۰ ,در کافه,کافه من و ما,کافه,من و کافه,کافه من و ما مهرشهر ...ادامه مطلب
پیوسته مرا به سوی خود می خوانی ای باغ!مرا درخت خود می دانی آغوش تو گسترده به روی همگان ای وای برآن گل که ز خود می رانی «مینامهرآفرین» ,درخت باغ ایرانی,درخت باغچه,درخت باغی,درخت باغ,درخت باغوار ...ادامه مطلب
نهالی بودم درآستانه ی پیوند! در آغوشم کشیدی با شاخه های کُهنسالت - دسته های تبر- کمرم شکست و دیگر پرنده ای بر قامت خمیده ام نزیست... مرداد 95, ...ادامه مطلب