خواب عجیبی دیدم در مورد شهید همت، چون مربوط به جابه جایی پیکرش و محل دفنش بود، هرچه فکرکردم یادم نیامد کجا دفن شده فقط از دوران نوجوانی در خاطرم مانده بود که در جزیره مجنون شهید شده بود، سرش با خمپاره پریده بود در حالی که ترک موتور سوار بوده و به قول همرزمانش در کتابی که خوانده بودم؛ بلاخره آن چشمهای قشنگ چشم خوردند... آمدم سرچ کردم ببینم اکنون کجاست رسیدم به این مطالب:به روایت محمد ابوترابی در کتاب مردان رستگار، با قفل شدن عملیات و بیتوجهی مقامهای سیاسی و نظامی به توضیحات محمدابراهیم همت در مورد واقعیتهای صحنه نبرد، میان همت، که بعد از متوسلیان فرمانده لشکر ۲۷ شده بود و کاظم رستگار، گفتگویی تکاندهنده درمیگیرد، کاظم رستگار مدام میگفت:«همین است دیگر، به خدا توکل کن، آنها [مقامهای بالا] کی فهمیدند ما چه میکشیم که حالا بفهمند؟»همت در حرفهایش روی یک موضوع خیلی تأکید میکرد، آن هم اینکه:«بالاییها تصور میکنند کوتاهی میکنم و توقع دارند بعد از پنج، شش بار شکست خوردن، کماکان ادامه بدهم، در حالی که شدنی نیست. من باید بچهها را از روی بدن شهدای شب قبل حرکت بدهم، این طرف هم پایینیها [نیروهای رزمنده] فکر میکنند من مطالب را به بالا منتقل نمیکنم و گردان، گردان را برای یک هدف دست نیافتنی هزینه میکنم، دیگر خسته شدم.»به روایت کتاب دستواره سخن میگوید نوشته حسین شکری، محمدابراهیم همت در میانه عملیات خیبر از محمدرضا دستواره فرمانده وقت تیپ ابوذر لشکر ۲۷ میخواهد به نزد ا. ه رفسنجانی و م. رضایی برود و عملی نبودن دستورات مدیران جنگ را توضیح بدهد، ولی هاشمی با تأکید بر اینکه هر چقدر هم کشته بدهند، باید عملیات را ادامه دهند میگوید:«اسلام را به خفت نیندازید. بلند شوید بروید. توکل کن, ...ادامه مطلب